Sunday, August 17, 2008

امروز نيمه شعبان

خيلي مي‌گذرد از اينكه در دفترچه خاطرات اينترنتي خود كاغذي سياه نكرده ام. دلم برايم كمي تنگ شده بود. وقتي نوشته‌هاي پيشينش را مي‌خوانم لذت مي‌برم. دست به قلم خويش را دوست دارم. آن روزها جور ديگري فكر مي‌كردم،‌جور ديگري حرف مي‌زدم،‌جور ديگري بودم... انگار هدفم با امروز بسيار فرق داشت. امروز گمشده نيستم تنها نيستم، برده نيستم،‌مي‌دوم،‌نمي‌خزم، فرياد مي‌زنم، التماس نمي‌كنم. ايستاده‌ام در چاه نيستم. فقط خواستم بگويم من هستم. هنوز زنده‌ام و زندگي زيباست. بايد خدا را در خانه آورد. نه خدا در همه خانه ها هست! بايد خدا را ديد. بايد لمسش كرد بايد بوييدش، بايد احساسش كرد... آن موقع آرامش را احساس مي‌كني، امنيت را مي‌فهمي و زيبايي را درك مي‌كني.
به خانه‌اي كه سالها پيش در آن بودم باز هم رسيدن به خانه ‌اي حرف آن با خدا بودن است و ايمان داشتن. ايمان به حق، ايمان به حقيقت، ايمان به معنويت،‌ايمان به همه‌ي چيزهايي كه نمي‌بينيم و درك نمي‌كنيم. بايد يك نفس عميق كشيد ،‌زشتي ها را از درون بيرون ريخت،‌فكر را از بدي پاك كرد.. يك نفس عميق ديگر... خدا را احساس كردي؟؟؟

پي نوشت:‌راستي من يه سايت دانلود نوحه مداحي مولودي كتاب راه انداختم خواستم لينكش اينجا باشه
www.TakDid.Com
بزرگترين مركز دانلود نوحه مداحي مولودي سخنراني و كتاب
ياعلي موفق باشيد

Labels:

Wednesday, March 05, 2008

www.takdid.com Help Gaza

this site is shouting HELP GAZA STRING PEOPLE
if you like freedom for every one visid the site and link to the site

www.takdid.com
help gaza

Thursday, February 07, 2008

دستان سرنوشت

دستان سرنوشت زیادی مهربان شده اند
آنقدر مهربان که نیسم بهاری صبح عید نوروز هم به آن لطافت نمی نوازد.
دستانش را بر سرم کشیده و امتحانم می کند، می خواهد ببیند چقدر آرزوهایم را دوست دارم. آرزوهایم را برآورده می کند تا ببینم و بفهمم آیا چیزهایی که یک عمر دنبالشان می دویدم واقعاً ارزشش را داشته یا نه؟؟!!
تو هم بیاندیش! به آرزوهایت، به هدفهایت به زندگی ات به اینکه چرا با زندگی می جنگی و دست و پنجه نرم می کنی؟
لحظه فکر کن که به هدفت رسیده ای، فکر کن چند روزی است به تمام اهدافت رسیده ای ... آیا این همان چیزی است که تو می خواهی و دیگر هیچ؟؟؟؟ خوب فکر کن...

Labels:

Sunday, August 05, 2007

هه! هه!

چیم وقتی روی تختش دراز کشیده و بود سقف رو نگاه می کرد پشت تلفن گفت: دارم ازدواج می کنم. کیم لبخند مسخره زد و انگار نه انگار چیز خاصی شنیده: عجب. چیم: آره دارم میرم قاطی مرغ و خروسا. کیم: مبارکه به سلامتی! حالا طرف کی هست. چیم یکم صداشو صاف کرد و گفت: یکی از همکارامه. پسر خوبیه. 5 ماهی میشه همدیگرو می شناسیم. درآمدشم خوبه. کیم: آهام. حالا اسم بچه تونو چی می زارین؟ چیم با خنده گفت: امیرعلی. یکم با هم راجع به 2 3 هفته پیش و جریان خاستگاری و این جور چیزا حرف زدن، کیم نمی خواست زیاد بحث جدی و خشک بشه. نمی دونم کیم چی پرسید که چیم گفت: من همه چیزو بهش گفتم توهم باید با کسی که ازدواج می کنی صادق باشی. بهش گفتم با چند نفر بودم و چی کار کردم و چجوری کردم و از این حرفا.
کیم با نیشخند گفت: اِ . خوب به ما هم بگو. چیم موزیانه گفت: نه!
چیم گفت: ببین به نظر من آدم غیر از شوهرش باید یه معشوقه داشته باشه! ولی فکر نکن اون معشوقه تویی. کیم مثل همیشه حرفشو به تمسخر گرفت و گفت: آره. چیم گفت: حالا تا یار زندگیمو انتخاب نکردم یه برنامه بریز. کیم یکم فکر کرد و گفت: پنج شنبه می تونی مرخصی بگیری؟ می خوایم زیادی خوش بگذرونیم. چیم خوشحال شد و طبق معمول یه قول الکی داد.
بعد از اینکه هردو تاشون تلفن قطع کردن. یه نگاه به لیست موبایلشون انداختن ببینن کسی رو فراموش نکردن! چیم: آها! داشت یادم می رفت باید یه زنگ به گیم بزنم، از صبح منتظر منه.

Wednesday, August 01, 2007

یک عادت فراگیر

می خواهم از حقایق زندگی بنویسم.کمی سخت است... می نویسم. مایلی از عشق بنویسم؟
می خواهم بدانی عشق چیزی نیست.
این ارضای نیازهای درونی ماست که تبدیل به عادت می شود
و عادت است که منجر به علاقه می شود. علاقه رشد می کند و تبدیل به حسی به نام دوست داشتن می شود.
و وقتی این عادت بزرگ و بزرگتر می شود، دوست داشتن تبدیل به چیزی به نام عشق می شود.ترک عادت موجب مرض است. و یار چیزی جز یک عادت دیرینه نیست.
فراموش کردن عادات نیز سخت است ولی گذر زمان آنچنان آسانش می کند که تو نیز با این همه بار عشق و محبت عادتت را تا فراموشی بدرقه می کنی.
بگذار با فریاد امشبم عشق را به گوشه ای برانم. بگذار بفهمانمش که چیزی جز عادت من و تو و این همه مردم ساده لو نیست. بگذار پایمالش کنم. بگذار عادت بدتان را ترک دهم. بگذار عشق را خانه نشین کنم.

Monday, July 23, 2007

زندگی چیست؟؟؟

پرسیدی «زندگی چیست؟»! بگذار راحتت کنم. بگذار زندگی و جوانی را برایتان خوب تعریف کنم. آنقدر روشن که لحظه، لحظه زندگی تان مثل روز پیش رویتان ظهور کند.
زندگی تولد است ؛
جیغ مادر.
گریه.
اضطراب.
دعا.
لبخند.
نفسی راحت.
زندگی سختی دوران رشد بچه هاست؛
بی خوابی.
اضطراب.
غم.
اندوه.
و کودک که هیچ وظیفه ای جز لبخند ندارد. برای همین است که می خواهیم کودک شویم.
زندگی کشمکش دوران بلوغ است؛
چند هنجاری شدن.
احساس بزرگ شدن.
حرف های گنده زدن.
حرف های گند زدن.
به چیزهای جدید فکر کردن.

بی خیال؛ حوصله ندارم. زندگی هیچ کدام از این ها نیست.
زندگی این شب ها
خیلی چیز مزخرفی شده
زندگی فقط، نگاه شده
نگاهی هرزه
زندگی فقط، فکر شده
فکری پلید
از همه طلب کاریم
زندگی طلبی است ،که ارث پدری ماست
زندگی یعنی زن
زن و بندگی
شاید هم زن و زندگی
....زندگی اسارت دل های ماست
زندگی سکس است.
زندگی شهوتی است که انگار پایان ندارد
شهوت پول، شهوت سکس، شهوت شهرت، شهوت غرور، شهوت حسادت، شهوت حرص، شهوت بی خدایی، شهوت آزادی، شهوت بی خیالی، و هزاران شهوت بی پایان.
زندگی رقص است، رقص با ناکامی از سکس. زندگی عشق است، عشق نافرجام. زندگی عشق های توخالیست، خوب می فهمم. عشق چیست؟ عروج شهوت قلبی.
من نیسم! آقا نمی خواهم. نیستم. من این زندگی را دوست ندارم.
برای من پِیک نریز؛مشروب نمی خورم.
می خواهم کار دیگر کنم. شما زندگی تان را بکنید. شما سرتان به کار خویش باشد.برادر فقط چراغم را بیاور.
شما سوی خود ما هم سوی خویش.
زندگی کنید رفقا.

***
پشت وانت نیسان نشسته بود.جوان؛ با ریشی تقریباً جا افتاده. سیگار تعارفش کردم، گفت سیگاری نیستم.
خوب حرف می زد. یکی از حرفهایش را خوب فهمیدم. درس خوبی بود.
گفت:
داداش آدم باید شاد باشه! عاشقم باشه ها؛ ولی نه اینکه خودشو بزنه به موش مردگی و بگه آی بیا سر قبر من. نه!!
گفت:
عاشق باش. اگه باختی بکش کنار. مثل مرد بکش کنار. گریه که کار مرد نیست. چرا گریه کن ولی نه جلوی دختر، دخترو پررو نکن.
شاد باش، زندگی کن.عاشقم باش. ولی نه از اون عاشقای درب و داغون که زرتشون در رفته و یه گوشه نشستن می نالن.اگه غمارو باختی مثل مرد بکش کنار.

Thursday, July 19, 2007

کاوه آهنگر هم؟!

کشیشها ، عمامه به سر
موعظه می کنند
کلیسا بود یا مسجد ؟
شاید هم کعبه ای پر از بت
ابوسفیان هنوز فروشنده الماسهای هبل است
و انقلابیون
به گه خوردن افتاده اند
آنها عکس هیچ کس را بزرگ نخواهند کشید
حتی پیر مغان
تاکسی ها زمزمه می کنند
گرانی ، فقر ، فحشا
بر پدرت لعنت
دست بردار از ما
و یکهو خاموش می شوند
"کاش یک بی ناموس به کشور حمله کند"
ناسیونالیستها می گویند
قرون وسطی
دوران رنسانس
شاید هم عصر حجر
چه فرقی می کند
بوی تعفن همه جا پر شده است
مسیحی می شوی یا دارت بزنیم
مسلمانی یا بودی؟
شیعه شناسنامه ای
مسلمان هستی یا دارت بزنیم
پاپ می آید
آخوند می رود
اینجا خیابان است
عبور و مرور آزاد
حتی اگر تاریخ هزار بار تکرار شود
تاکسی ها زمزمه می کنند
اینبار روبروی شاه
بلند
بر پدرت صلوات !
بی پدر من بودم انگار
صدای اذان می آید
و ناقوس کلیسا
کاش هیچ کس اصوات مقدس را نمی فروخت
الو سلام
مسیح یا محمد لطفا
شماره باز هم عوضی است
یکبار دیگر باید خواند
(شاعر: فرزانه حسنی)
***
چقدر سکوت کاوه، برخیز و درفش خویش بردار. اینجا دیگر ایران نیست برخیز. چادر مادران خاکیست برخیز. کاوه منتظر مرگ آخرین فرزندت مشو برخیز. کاوه اینجا به جرم سکوت تازیانه می زنند و به جرم فریاد می کشند. اینجا هوا سرد نیست، اینجا هوا سیاه سرفه نگرفته؛ اینجا اصلاً هوایی نیست. اینان مردم را چون بزان و گوسفندان می بینند. اینان حرمت ایران را شکسته اند. اینان به ایران به چشم شهوت می نگرند. اینان برای من و تو خیال ها بافته اند. کاوه برخیز که دستان ما می لرزد. کاوه برخیز من ایستاده ام. کاوه برخیز که دیگر مجال نیست. کاوه دیگر به خوردن مغزها راضی نی اند. کاوه شاید توهم ...
کاوه برخیز وگرنه حرمت تو هم لکه دار می شود.
و کاوه وای به روزی که بگندد نمک، برخیز تا نگویند...
برخیز